Posted by Inscriber in ,


اکتاویو پاز
برگردان: ح ف

ماورا
برمی گردانم صفحه ی روز را،
می نویسم آن که می گویی
به اشاره ی مژگانت.
گام می نهم به درونت،
به صراحت سیاهی.
در پی گواه های تاریکی
چشم به راه شراب سیاهم:
چشمانم را بگیر و بفشار.
یک چکه از شب
بر نوک پستان هایت:
رموز میخکی اندامت.
چشمانم را می بندم
آنگاه
در عمق چشمانت می گشایم.
زبان نمناک ات
هماره بیدار
در بستر لعلگون اش.
چه سرچشمه ها
در باغ رگانت.
با نقابی از خون
از اندیشه هایت می گذرم
بی هیچ کلامی:
نسیان، هم او که می راندم
به ماورای زندگی.

Send to: Balatarin :: Donbaleh :: Delicious :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed