میخواستم این گونه آغاز کنم که این روزها که میگذرد... اما میبینم که هیچ چیزی در این روزها نمیگذرد، گذشتن به معنای از برابرِ خاطر گذشتن، ازیاد رفتن، فراموش گشتن، بیمعناست دیگر، این روزها هیچ چیزی را نمیشود از خاطر زدود، انگار همه چیز کش میآید در ذهن مان، این همه بغض و اندوه، این همه روح، رنجیده، این همه تن به خون غلتیده، این همه بیگناهی، دریده به دشنهی این همه گناهگار، این همه بیوجدان، این همه نا انسان، این همه نا انسانی، زاییدهی این قدرت(؟) در واقع این شبح قدرت، باید اشاره کرد به قدرت فروکاهیدهای که ناگزیر از پیش به ورطهی فروپاشی در غلتیده، یک نفر باید که آینهای در برابر صورتِ این شبح وا نهد تا شبحِ وامانده را به مرگِ خودخواسته اش آگاه سازد، از این سگ-شبحِ قدرت در این لحظههای واپسینِ سقوط، در گسترهی تولید معنا، تولید حقیقت، هیچ کاری بر نمیآید مگر پارس کردنهای بیهوده، هوی وها به راه انداختنهای منحرف کننده، ردگم کردنهای ناشیانه، و این همه را سپرده اند به دست رسانهای که هر چیزی میشود نامیدش مگر رسانه، آن هم رسانهی ملی، البته ازیک جهت میتوان ملی نامیدش، از آنجا که بیتردید سرمایهها و داراییهای ملی است که در کورهی دروغ پزیِ صدا و سیما میسوزد و بوی متعفنِ دروغ و خواستِ عوام فریبیاش، دل هر خواهندهی حقیقتی را به درد میآورد، با این سرآغاز حال میخواهم شما را به کانونِ این متن وارد کنم، جایی که میخواهم از نگرانی ام پیرامون دریافت و ادراک تودهها از وانمایشِ دروغینِ رسانههای هم راستای نظام بنویسم. شاید در همین آغاز سخن به من ایراد بگیرند که اگر این نظام در حال فروپاشی است پس من به عنوان یک منتقد و مخالف رادیکالِ این نظام، دیگر نگران چه هستم؟ پاسخ من روشن است: نه از دیدگاه شخصی من، بلکه آنچه که از دورنمای تاریخ دریافتنی است، خطرِ سرکوبگری و دامن زدنِ روزافزون به جنایتهای همه جانبه از سوی نظامهای قدرتِ در حال فروپاشی به مراتب فراتر از نظامِ قدرتی است که هنوز چندان بهایی به پیشبینیهای فروپاشی نمیدهد. و اکنون ما با نظامی فروپاشیده روبروایم که تازه به صرافت افتاده که با خطرِ فروپاشی روبروست و از این رو برای باوراندنِ این دروغ به خود که ما همچنان پابرجاییم، از هیچ جنایتی ابا ندارد. و من همین جا بگویم که حماقت و بلاهتِ این رژیمِ تروریستیِ بیهمتا در تمام تاریخ، بسیار فراتر از آن است که تحلیل گران سیاسی به آن اندیشیده اند، خطر عظیم این رژیمِ نئوفاشیستی تنها متوجهِ مردم ایران نیست، بلکهاین خطری است بارها هولناک تر و جهانی تر و آسیبهایی بارها وخیم تر از آن چیزی را در پی خواهد داشت که افکار جهانی تا به حال به احتمال آن هم نیندیشیده اند، کافی است بهاین فکر کنید که اگر هیتلرِ نازی، بمب اتمیدر اختیار داشت، اکنون از این حبابِ خاک جز خرابهای در کهکشان راه شیری چه بر جای مانده بود؟ حال خودتان را رویاروی هیتلر نوظهور دیگری، بس بسیار رذل تر از تمامی هیتلرهای جهان، ببینید که بعید نیست به کمک همدست و همسایه خونخوارش روسیه، همین نزدیکا، به ویرانگرترین سلاح تمام دورانها هم دستیابد، هیتلری که دیگر نه به برتری آریاییان، بلکه به سلطهی شیادان و ابلهان بر زمین اعتقاد دارد.
شکی نیست که من به عنوان یک نویسندهی ایرانیِ درون مرزی، در بطن تمامی جریانهای به وقوع پیوسته و در حال وقوع در این دیار بوده و هستم، بر خلاف آن زبانشناس متعهد آمریکایی که مدام از بیخبری اش از جریانات و رخدادهای درون ایران میگوید و با این حال به آزادی خواهانِ ایرانی با تمام وجود ادای احترام میکند. اما من در کمال آگاهی و با صراحت تمام از ماهیتِ اندیشههای انتقادی و براندازندهی خود سخن به میان میآورم و این را چیزی جز دفاع از آزادی و حق طبیعی خودم نمیدانم. نظر من این است که اگر میخواهیم واپسین نفسهای زهرآگینِ این رژیم، بیش از این ریههای اکثریتِ خفقان زده را آلودهی سندرمِ دروغ پذیریاش نکند، باید به شناسایی و واژگونی تنها پایگاهِ این قدرت بپردازیم. میگویم تنها پایگاه، چه که باور دارم پاشنهی آشیلِ این نظامِ در حال فروپاشی، فقطافقط رسانهی دروغپردازش است که در راسِ آن واحدِ مرکزیِ اخبارِ کذب و موهوم یعنی سازمان صدا و سیما قرار دارد البته نه از آن رو که به سیاه نامههایی همچون کیهان شریعتمداری ملعون پیشی گرفته باشد در ایرادِ اکاذیب و موهومات بیاساس، بلکه از آن رو که طیفِ گستردهای از تودهیِ مردم، خودخواسته و ناخواسته، مخاطب آن هستند، این تک صدایی ترین سازمان جهان، اگر هستند کسانی که فکر میکنند ما چندین شبکهی تلویزیونی داریم، باید گفت که همگی در اشتباهند چرا که مهم ترین ویژگی صدا و سیمای ایران، تک صدایی بودن آن است، در اینجا ما بایک شبکه بیشتر روبرو نیستیم، شبکهای در هم تنیده از رذل ترین و بیآبروترین و خودفروش ترین موجوداتی که تا به امروز ادارهی چنین سازمانی را بر عهده داشته اند، با این وجود پرسشی که باید در آن تأمل کرد این است که پس اعتبارِ این سازمانِ مخوف از کجاست؟ الگویی که من مترصدِ بیاناش هستم در رابطهی تنگاتنگی با اصطلاح (و نه مفهوم)ِ توده قرار میگیرد. طبیعی است که سوژههای نام پذیر در قلمرو توده قرار نمیگیرند، سوژه چه در مفهوم مفردِ خود، زمانی که اشارهیمان بهیک پژوهشگر، دگراندیش، نویسنده، تحلیل گر، فعالِ حقوق بشر، و هر کسِ دیگری است که کنشهایش و البته واکنشهایش در راستای نیرو بخشیدن به امورِ اجتماعی صورت میگیرد و چه در مفهوم جمع آن زمانی که اشاره به پایگانی اجتماعی داریم همچون احزاب سیاسی، ان جی اُ ها، کانونهای ادبی، سیاسی، فعالین دانشجویی، اصناف و هر چنین جمعیتی واقعی، هرگز متهم به اکثریت خاموش یا همان توده بودن، نخواهند بود. از آنجا که باور دارم نمیتوان از توده همچون یک مفهوم، سخنی به میان آورد، و یا در صددِ تعریف دقیقی از آن برآمد اندک توصیفی پیرامون آنچه که ناتودهها مینامم نوشتم تا برسیم به نقشِ ناخواستهی تودهها در اعتباری که برای رسانههای دروغ پرداز دیکتاتوری مستقر در ایران به بار آوردهاند و در نهایت پیش نهادی که برای گریز از این مخمصهی دهشتناک میتوان به آن امید داشت. اما تراژدیِ ما در اینجا به اوج خود میرسد که خواهم گفت تودهها نه شکل گرفته به گونهای خلق الساعه که محصول همین رسانههای دروغ پرداز و نمایشیِ نظام دیکتاتوری اند.
هرگز نمیتوان تصور کرد تودهها با محتوای نظام هم سوی اند، اما زمانی که رسانهیِ مکررگوی بیچون و چرایِ دیکتههای نظام، چنین ادعایی کند که تودههای میلیونی، مطیعِ مطلق نظام اند، چگونه میتوان در برابر این ادعا ایستاد؟ آیا تودهها از اساس مایل به چنین تقابلی هستند؟ آیا تودهها از اساس قادر به چنین رویارویی ای هستند؟ آیا اصلاً چنین اجازهای به آنها داده میشود؟ و فاجعه بارتر از هر چنین پرسشی اینکه در حقیقت در این فرآیند چه بر سر اطلاعات و دقیق تر اگر بخواهم بگویم چه بر سرِ حقیقت و معناهای برآمده از آن میآید؟ تودهها کاری جز این ندارند و نمیتوانند داشته باشند که به اینهمانیِ ناگزیرِ خود با حکومت مطلقه – اینهمانی ادعاییِ عاری از حقیقتِ رسانههای سرسپردهی نظام- تن در دهند. در این میان باید دید اپوزیسیون که با اتکا به رسانههای منتقدِ حکومت مطلقه که در واقع هنوز به گردش آزاد اطلاعات و بازنماییِ حقیقت پایبند است، خواهد توانست اهداف خود را پیش برده و در جهتِ خارج ساختنِ تودهها از نقشِ منفعل خود کاری بکندیا نه؟ اندیشهی انتقادی برای خود حق تحلیل و انتخاب قائل است و در اکثر موارد آرای خود را که در قلمروی تفاوتها و تفاوت گذاریهاست شکل میدهد و از راه گزینشگری است که به معنا دست مییابد. اما تودههای مسخ شده برای خود حقِ گزینش قائل نیستند و در موارد نادری که درصددِ مجزاشدن از توده و شکل دادن به فردیت خود و قائل شدن به حق اتخاب ویژهی خود باشند، باز این رسانهی مقهورکننده است که مجوز چنین کاری برای او را صادر نخواهد کرد، تودهها در بند جذبهی رسانه اند، رسانهای که آن را بر مقتضیاتِ انتقادی پیام ترجیح میدهند: این جذبهی شومِ ادعاهای موهومِ رسانهی همگانیِ مخوفی که چنگالهایش تا مغذ استخوانِ تودههای خاموش رخنه کرده، اتکایش نه به معنا و حقیقت که متکی بر دروغ سازی و اکاذیب دوزی است، این در حالی است که جذبهی مطیع خنثی سازیِ پیامها دقیقاً به نفع رسانهها و خنثی سازیِ ایدهها به نفع بتها، و خنثی سازیِ حقیقت به نفع وانمودههاست. به نوشته ژان بودریار در اثر خود "در سایهی اکثریتهای خاموش" درست در همین سطح است که رسانههایی از این دست ایفای نقش میکنند. جذبه، قانون رسانهها، و خشونت، خاصِ آنهاست. خشونتِ فراگیری که برقراریِ ارتباط از طریق معنا را به نفعِ یک شیوهی ارتباطی دیگر انکار میکند. این شیوهی ارتباطیِ دیگر که رسانههایی از قبیلِ صدا و سیما و خبرگذاریهایی نظیر کیهان، فارس و جوان که از حمایت متقابل نظامیان و مزدوران برخوردارند، به تمامی منکرِ آناند، همان چیزی است که انتظار میرود رسانههای منتقدِ نظامِ مطلقه هم چنان به آن شیوهی دیگر ارتباطی که انسانیتر و اخلاقیتر است، پای بند بمانند. و با این کارشان افکار پلید رسانههای دست نشانده را در نطفه خفه کنند. پروسههای پلیدی که نمیخواهد تودهها پذیرایِ کنش و گفتمان بوده، به عقیدهای خودجوش اعتقاد داشته و حضوری واقعی در پسِ وانماییِآمارها و ادعاهای وهن آلود داشته باشند. بیایید نگذاریم تا امر سیاسی، نمایشی مضحک بر پردهی زندگی خصوصیِ تودهها باشد که همچون شکلی از سرگرمی و تفریح و تفنن در معدهی تودهها بیهیچ واکنشی هضم شود. باید هوشیار باشیم و متعهد و از هیچ کوششی دریغ نکنیم برای افشایِ پشت پردههایِ نفرت برانگیز صدا و سیما و رسانههای اعصاب و روانِ این چنینی که نزدیک به سی سال است با وقاهتِ تمام، یک آشویتسِ ذهنی را شکل دادهاند، یک سلاخیِ جمعی که قربانیان واقعی آن نه تنها تودهها بوده اند بلکه گهگاه پس لرزههایش دامن افرادِ آگاه و ناتودهها را هم آلوده است. نباید بگذاریم مردم بهیک عامهی مسکوت و مختوم که «توده» واژهای برای بینامیآن است، بدل شوند. تودههایی که همواره به عنوان بهانه و سیاهی لشکرِ صحنههای سیاسی مورد استفاده قرار گرفته اند. اکنون از هر اندیشهی نگرانی انتظار میرود که آگاهانه مدافعِ این تحول عظیم و باورنکردنیِ تودهها باشد، تحولی که دیگر نمیتوان آن را جرقههای روشنگری بلکه باید انفجارِ پیشبینی ناپذیرِ روحِ آزادیخواهیِ مردم دانست، نباید گذاشت باز با کارشکنیهایِ صدا و سیما، کار به جایی برسد که دیگربار ماتمِ واپسنشینیِ مردم به زندگیِ خصوصی خود را بگیریم و نظاره گرِ پس نشستنِ مردم به مأمنی سوای تاریخ، سیاست، زندگی اجتماعی، و جذب شدن مردم در فرآیندِ فروکاهندهی افرادِ دارایِ روحیهی انتقادی و نفیگری به تودههای ناگزیر از همراهی باشیم. نباید سهلانگاری ما باعث شود که تودهای که پس از سی سال، نامِ جوانانِ ایرانی آزادیخواه به خود گرفته، موج سبزِ دمکراسیخواهی نام گرفته، ناباورانه دوباره بشود همان تودهی سرخوردهای که نقشِ اتصالِ زمین را خواهد داشت در برابرِ هر برق رعدآسایی، چنانکه کلِ الکتریسیتهی آزادیخواهیِ سیاسی و اجتماعی از سوی دگراندیشان را جذبِ خود کرده و به آسانی آن را خنثی کند. عقایدِ جمهور مردم بایستی در بازنمایندگی واقعیِ آرای مردم که در گسترهی رویدادهای اجتماعی ابراز میشود، نمود پیدا کند. دریک رخدادِ نمایندگی است که باید آرای واقعیِ مردم به خودشان بازتابیده شود، تنها در بازنماییِ روی داده در درون امور اجتماعی همچون همه پرسیها، انتخابهاست که میتوان از زبان و سخن مردم حرفی به میان آورد، باید گذاشت مردم خود سخن بگویند، نهاینکه با تهی کردن نام ملت از معنای خود و پنهان کردن منیتِ بیارزشِ خود در لفافِ ملت بهیاوه گویی از زبان آنها پرداخت. بدترین خیانت به مردم این است که در آرا و عقاید واقعیِ مردم که دریک فرآیند بازنمایندگی به دست آمده، ناباورانه دست برده شود و آنگاه به جای حقیقت سخنان مردم که در رایشان نمود پیدا کرده، با ناشیگری حداقل آرا را به جای حداکثر آرا نشانده، و وانمایی رسانهای مضحکی را به روی صحنه ببرند، و توطئهی نحس خود را علیه آرایِ واقعی مردم، به نام خواستِ ملت به آنها ترزیق کنند، چگونه میشود که سخن من، که خوب میدانم چه بر زبان راندهام و چگونه بر زبان راندهام در میانهی راه که این آوایِ روشن چیزی نمانده به گوشهایم برسد، بهیکباره دزدیده شود، دریده و دست برده شود، خفه شود، مسخ و در نهایت حذف شود، و در یک کودتای رسانهای با پرروییِ تمام دفن شود و آنگاه با دستپاچگیِ مسخرهای خواست خودارضاییِ سیاسیِ یک دیکتاتور جانشینِ سخن و رایِ واقعی مردم شود. اینجاست مصداق این سخن که صاحبان قدرت خود از خود خلعِ قدرت میکنند. چه که میبینیم هیچ شوکی، هیچ الکتریسیتهای قادر نبود تا بهاین حد تودهها را از حالتِ منفعل خویش درآورده، پای آنها را به متن جریانهای اجتماعی بکشاند و درست همین جاست که نظام تمامیت خواه به اوج فروپاشیِ خود میرسد، و رسانهی دست نشانده مجبور است دست و پا زدنهای نظامی را که با زیر پا گذاشتن نظمِ امرِ واقعی و دست بردنِ ظلم مدارانه در رایِ مردم، دست و پای آلوده اش به خونِ مردم را به مغاک سقوط و نابودی درانداخته، برگردانده و آن را با وانماییِ عبثِ اقتدارِ پوشالیِ نظام جا بزند.
آیا ممکن است باز هم تودهها فریبِ این سناریویِ حادواقعی را بخورند؟ شاید، شاید هم نه! اگر نیاز بهیک (نه)ِ توام با اطمینان بهاین پرسش را احساس میکنیم باید هر چه بیشتر با ساز و کارها و آکسیونهای توده آشنا شویم و آنها را تا بدل به سوژههای امیدوار و تاثیرگذارشدن تنها نگذاریم. تشویقِ تودهها به سخن گفتن هماره به معنی ملزم ساختنِ آنها به اجتماعی و انتخابی زندگی کردن و به آزادی بیان دست یازیدن است. این روح باید که نام خود را به زبان آورد. به گفتهی بودریار، چیزی از این شگفت تر نیست که امروزه تنها مسأله راستین ما، سکوت تودهها، سکوت اکثریت خاموش است. پس بیایید طنین فریادها و زجههای این اکثریتِ هماره خاموش مانده و سرخورده را که در این روزها به این رسایی به این بلندی حضور دل انگیز خود را به اثبات رسانده، از یأس و هراسی که سرکوبگران به هر آلت ممکن درصدد تزریق آن به جنبش میلیونیِ مردمیاند، رهانیده و پژواکِ صدای معصومانه و تظلم خواهانهی شان را تا آن دوردستهای بعید برسانیم. نباید گمان کرد که تنها با القای اطلاعات در تودهی مردم میتوان به آنها ساختار بخشید، و انرژیِ اجتماعی محبوس شان را آزاد کرد. برعکس اگر اطلاعات به تبادلِ متقابل اطلاعات بدل نشود، به جای بدل کردن توده به انرژی، خود تودهی منجمد دیگری تولید خواهد کرد. وجدان و ناخودآگاهِ تودهها همواره در خطر نابودی بوده است، در بهترین حالت میتوان گفت که رویدادهای ناخودآگاهِ تودهها، ناخودآگاه از سوی آنان نادیده گرفته شده است و این بزرگترین خطری است که آنها را تهدید میکند: تودهای که توان تشخیص اش را از او گرفته باشند، دیگر نه میتواند بگوید که حقیقت نزد چپ است نه راست، نه به سوی انقلابی دوباره میل دارد نه میتواند خود را در کنار سرکوبگران ببیند. اگر اینگونه شود دیگر نباید انتظار حقیقت و خردی برای این توده را داشت. آنوقت است که هر صفتِ خودخواستهای از سوی عروسک گردانانِ شیاد و بردهی نظام به توده نسبت داده خواهد شد بی اینکه از سوی توده واکنشی صورت پذیرد.
رهیافتِ بودریار این است که ما در دنیایی به سر میبریم که در آن اطلاعاتی هرچه بیشتر و معنایی هر چه کم تر وجود دارد. اطلاعات معنا را تولید میکند اما نمیتواند جبران کنندهی فقدان بی رحمانهی دلالت در هر قلمرویی باشد. بازتزریقِ پیام و محتوا به وسیلهی رسانهها کاری بیهوده است، چه که معنا سریع تر از آن که بازتزریق شود فرو بلعیده شده و از دست میرود. پس در این میان چه میتوان کرد؟ آیا راه گریزی جز آن آنچه بودریار پیش مینهد هست؟ باید در تمنایِ یک تولیدگری اساسی برای کاستن از ناکامیِرسانهها بود. منظور بودریار از این تولیدگری نقشِ پادرسانههاست (رادیو مخفیها، وب سایتهای آزاد، شبکههای ماهوارهای مستقل از نظام) و ساده تر از این اگر بخواهم بگویم تمامیآن دسته از رسانهها که نظامِ سلطه با صرفِ هزینههای نجومیآنها را با پارازیتهایِ مرگبار در میآمیزد.
اما برای اینکه پادرسانهها به ناکامی مشابهی دچار نشوند چه باید کرد؟ پیش تر نشان دادم که تزریق اطلاعات به خودی خود دردی را دوا نمیکند، اطلاعات به خودیِ خود، ارتباطات و امر اجتماعی را در کام خود فرو میبلعد. چه که اطلاعات باید در راهایجاد ارتباطات باشد نه اینکه خود را در عملِ به نمایشگذاریِ ارتباطات بفرساید: به جای تولیدِ معنا خود را در بیهودگیِ به نمایشگذاریِ معنا بفرساید. نباید پادرسانهها هم بهاین گونه ساختار شبح وار و مه گرفته دامن بزنند. چه که وانمایشِ ارتباط، هرچه بیشتر مردم را از ارتباط و همبستگیِ واقعی دور نگه میدارد. هرگز نباید به قتلِ امرِ واقعی دست برد.
در این میان میتوان دل به امیدی بست که تحقق اش دور از نظر نیست: تغییر شکل رسانهها یا به عبارت دقیق تر شکل دادنِ دوبارهی آنها! به جای اینکه رسانه در نقشِ برداری یک سویه از امر واقعی به سوی تودهی مردم ظاهر شود، باید طرحی نو درانداخت که برداری از موضعِ مردم به سوی رسانه هم وجود داشته باشد تا بدین گونه امکانی برای تحلیل و آشکارگی حقیقتِ امرِ واقعی به دست خود مردم نیز فراهم شود. با این کار به جایِ اینکه اطلاعات به ضدِ تئاترِ ارتباطات دگردیسی کند، مأمنی برای ایجاد ارتباطات و پدیدارگشتنِ همبستگی در میان مردم، علیه نظام سلطه خواهد شد. رسانهها باید به سانِ پوستِ کفِ دستِ مردم باشند که هر چه بخواهند بتوانند بر روی آنها بنویسند.
بودریار به درستی در «رکوئیم برای رسانهها» رسانهها را به عنوان تثبیت کنندهی الگویِ بازگشت ناپذیری از ارتباطِ بی پاسخ، ارزیابی و محکوم میکند. با این اوصاف اکنون برای رسانهی ملی، رکوئیم نه، بالاتر از این باید گفت که ناقوسِ رسوایی و رِنگ ننگین باید برایش نواخت، هنگامیکه نه تنها تن به بازخواست از سوی مردم نمیدهد، بلکه بدون هیچ قدرتِ مقابله کنندهای، بدون هیچ نهادِ محکوم کنندهای که بتواند دستان آلودهاش را به پایِ محکمهی داوری و پاسخگویی به چراییِ جنایتهایش در حقِ ملت بکشاند، هم چنان به حرفهی اصلیش یعنی دروغ پراکنیهای منزجر کننده و ترورِ عریانِ حقیقت و عدالت ادامه میدهد و هرکسی را خطری در راستای روشنگریِ جامعه میپندارد به دستِ گرگهای در لباسِ میش اش، به دست جیره خوارانِ خاک توسری اش، بی درنگ ترور میکند و اینگونه است که رسالت ننگین رسانهی خودفروخته و خائن به انجام میرسد. اقداماتِ آنی اش که جز ترورِ شخصیتیِ منتقدین نیست و پروسههای درازمدت اش که جز همدستی با قدرت در شست و شوی مغذیِ تودهها نیست. امبرتو اکو در بابِ این معضلِ اخلاقی اینگونه بحث میکند که: چگونه میشود دست از ترور برداشت؟ چگونه میشود به کاربردِ درستی از رسانه رسید؟ هیچ راهی وجود ندارد؟
در آغاز این بحث از نگرانی ام پیرامونِ سندرمِ دروغ پذیریِ تودهها سخن گفتم و حال میخواهم به پیش نهادی که برای گریز از این مخمصهی هولناک میتوان به آن امید داشت بگویم: اطلاعات همه چیز را به ما میگوید، همهی پاسخها را در خود دارد. اما همهی اینها در پاسخ به پرسشهایی است که ما نپرسیدهایم، و از این رو پاسخهایی خنثی و بی تاثیر بیشتر نیستند، در برابر، واکنشِ مردم این بوده که بعد از سی سال شیوهی خود را از حالتِ مقاومتِ منفعل به سرپیچی از پذیرشِ اطلاعات تزریقیِ ساختگی و بی اساسِ نظام برگردانده اند، در این میان نباید از نقشِ پادرسانهها یا همان رسانههای چندسویه غافل ماند، در ضمن باید به این رسانهها یادآور شد که انتخابِ راهبرد، مسألهای جدی است. اگر این پادرسانهها دل در گروِ آزادی بخشی، رهایی بخشی، احیایِ سوژهی تاریخی و احیای جامعه بسته اند اگر دل بسته به سخنِ آگاهی بخش و درواقع جلبِ ناخودآگاهِ سوژهها و تودهها به سوی جنبشِ سبزِ آزادی بخشی اند، باید مراقب باشند که هم راستا با نظامِ سلطهی ستم و سرکوب عمل نکنند، رسالتِ آنها نباید تنها تولیدِ بیش از حدِ معنا و سخن باشد، بلکه باید با شکل دهیِ گفتمانی چندسویه، امکانِ به سخن درآمدنِ مردم را فراهم کنند و شیوهی مبارزهی آنان را از حالت سرپیچی از پذیرشِ دروغها به ابرازِ بی هراسِ دردها و رنجها، خواستها و دغدغههایشان به شیوهای دمکراتیک نزدیک کنند.
به راستی به سانِ روبانهای سبزی کهاین روزها رسانهی بی کلامِ موج آفرینانِ سبز شده است و در واقعیت از هر رسانهی دیگری قدرتمندتر است. این رسانه در ذاتِ خود چند سویه است، رسانهای که با سکوتش حقیقت را فریاد میزند، پرسش و پاسخی همزمان است، و در یک کلام رویدادی است از آنِ خود کننده...
Send to: